آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

چکاپ چهار ماهگی

عزیزم 9 فروردین رفتیم واکسن زدیم، باید 2 فروردین می زدیم ولی چون در دو ماهگی،واکسن سه گانه کمیاب شده بود، شما فقط قطره فلج اطفال  و واکسن هپاتیت زده بودی.  و بعد از یک هفته اونم با کلی دردسر و پارتی بازی تونستیم واکسن سه گانه پیدا کنیم و بزنیم. به همیل دلیل تاریخ واکسن زدن به ٩ فروردین انتقال پیدا کرد. بالاخره عزیزم من و بابایی با مامان جون رفتیم واکسن شما رو زدیم . من چون نمی تونستم بیام پای شما رو بگیرم واکسن دو ماهگی را سری اول مامان ملی و بابایی و سری دوم مامان جون و بابایی شما رو بردن تو اتاق و واکسنت رو زدند. در هر دو سری بیرون که اومدی داشتی گریه می کردی شیر بهت دادم،&n...
4 خرداد 1391

اولین مسافرت آرشیدا کوچولو

مامانی برای بار اول دو تایی با هم رفتیم تهران و 12 روز سفرمون طول کشید با هم رفتیم خونه خاله سپیده و دایی مامانی و خاله و...... دختر خاله آترین سرما خورده بود بخاطر همین 6 روز خونه خاله سپیده موندیم تا بهتر بشه .راستی تولد پسر خاله ارشیا هم بود حسابی بهمون خوش گذشت . در این مدت بابایی حسابی دلش برای شما تنگ شده بود که چند بار تصمیم گرفت بیاد دنبالمون ولی من بهش قول دادم که زود برمی گردیم وقتی برگشتیم نمیدونی بابایی چه ذوقی کرده بود. تو مسافرت خیلی خوش اخلاق بودی  فکر کنم مسافرت خیلی دوست داری . ...
4 خرداد 1391

دومین مسافرت آرشیدا (سفر به شمال)

عزیز مامان روز سه شنبه با خانواده خاله سمانه و عمو دختر خاله آترین و مامان ملی و خاله درسا عازم شمال شدیم خیلی ناگهانی بود ساعت 11:00 صبح تصمیم گرفتیم که ظهر حرکت کنیم خلاصه ساعت 4:30 حرکت کردیم. عزیز مامان شما خیلی دختر خوبی در طول مسافرت بودی اولین باری بود که با بابای سفر می کردی شب سه شنبه ساعت ١:٠٠ بامداد رسیدیم دامغان ، من وشما داخل ماشین خوابیدیم چون هوا خیلی سرد بود . چهارشنبه ساعت ٨:٣٠ راه افتادیم و نزدیک ظهر رسیدیم شیرگاه (یکی از روستاهای قائم شهر) یک شب اونجا بودیم بعد از اون رفتیم سد سنبل رود خیلی قشنگ بود و بعد از اون حرکت کردیم به سمت نمک آبرود سر راه رفتیم استراحتگاه ساحلی سی سنگان و شما با تعجب به دریا نگاه می کردی (الهی قربو...
4 خرداد 1391

یک ماهگی آرشیدا خانم

سلام عزیز مامانی قربونت برم کوچولوی مامان یک ماهگیت مبارک . یک ماهگی شما ما خونه بابا جون بودیم و حسابی خوش گذشت دست مامان جون درد نکنه برامون ماهی درست کرده بود(حسابی چسبید). تازه بابا احمد و عمو و زن عمو هم بودن .فکر کنم باباجون خیلی دوست داری چون وقتی اومد براش یه خنده کردی .  مامان جون اینروز خیلی نگرانت هستیم چون چهارشنبه که بردیمت دکتر ، گفت هنوز پوستت زرد و باید مجدداً آزمایش بدی نتیجه آزمایش که برای دکتر بردیم گفت باید تا ٤٨ ساعت شیر خشک بهت بدیم من و بابایی خیلی نگران شدیم و شما رو بردیم پیش یه دکتر دیگه که فامیلای بابای بود گفت احتیاجی به این کار نیست و برات قرص نوشت که هر شب نصف قرص تو آب حل کن...
4 خرداد 1391

5 ماهگی

عزیزم من از امروز باید برمی گشتم سر کار ولی بخاطر اینکه شما هنوز خیلی کوچولو هستی و  منم نمی تونم دوریت تحمل کنم از سرکار رفتن پشیمون شدم تا شما بزرگتر بشی و بعد من شاید برم سر کار .عزیز دل مامان 5 ماهگیت مبارک. امروز خیلی دختر خوبی شدی        ...
4 خرداد 1391

شش ماهگی

فرشته کوچولوی مامان نیم سالگیت مبارک. عزیز دلم قرار بود امروز جشن تولد نیم سالگی برات بگیریم ولی چون مامان جون امروز از مشهد اومده بود و خاله سپیده هم قرار اوایل هفته آینده بیاد مهمونی شما افتاد هفته آینده . عزیزم امروز برای اولین بار دستای کوچولوت بالا اوردی و شروع کردی به رقصیدن نمیدونی مامانی چه حالی کرد. تازه دیروز تاریخ 1/3/91 در پنج ماه و 29 روزگی سینه خیز رفتی مامانیم که خیلی خوشحال شده بود زنگ به مامان جون و بابا جون و بابای و مامان ملی و خاله ها زد.      ...
4 خرداد 1391
1